سلام.خيلي جالبه چون من دانشجوي ساله آخره مهندسي كامپيوترم.سال سه بود كه نامزد شديم با الهام خانوم.اين اتفاق رو درس مدار الكتريكي واسه ما هم افتاد.موفق باشين
نازي ... چقدر گريه کرديم براي رسيدن به هم ... مث ما ...
ريحانه ... گند زديم من و امير ...
به حرفات فکر کردم ... خوشحالم که يکي درکم مي کنه ...
بگو اين جديده رو چي کار کنم ؟؟؟
سلام سلام
من درس نخوندممممممممممممممممممممممممم
تا 12 خواف بودم
zood bia up kon
afarin
سلام ريحانه جون
چند روزيه كه دارم وبلاگت رو ميخونم زود بنويس ببينم چي شد كه الان با حسرت از محمدت حرف ميزني چي شدهههههههههههه مگه؟ شما كه اونقدر سختي كشيديد؟!
دل من تنها بود
شاپرک ناي پرواز نداشت
رود بالاي دهات
نغمه و شور نداشت
سبزي دشت،سرخي گل،بوي سوسن
در دل کوچک بلبل، هيچ تاثير نداشت
قطره اشکي شفاف سينه ي پر مهر گشود
سينه يي آينه وار ، پر ز درد دل من
دلي تنها روبروي دل من!