وبلاگ :
دنياي خاطرات من
يادداشت :
دايي جونم
نظرات :
6
خصوصي ،
23
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
معصومه ... !
رسيدم به وسطاي ترم دوم ....
واي خدا مردم از خنده ... حسينم يه بار به من گفت مي خوام سوسک بيارم بندازم روت ... اما طفلک ترسيد من غش کنم از ترس برا همين نياورد ... اما چه خوب حالتو گرفته ها .... کلي ذوق کردم
آره جون خودت نمي دونستي چرا هب بهت نگاه مي کنه ؟؟؟ اي دخره ناقلا ...
ريحانه اين پستت خيلي خنده دار بود ... همش خنديدم ... دلم وا شد بخدا .......
فکر کنم به اندازه اي که فکر مي کردي گيجي ... گيج مي زدي خواهر